زندگى بانوى بزرگ اسلام با آن که در جوانى به خزان گرایید، در همان دوران کوتاه، درس هاى فراوانى براى پیروان حضرتش به جا گذاشت. یکى از این آموزه ها که سراسر عمر پربرکت فاطمه مرضیه (س) یکصدا و همسو آن را فریاد مى کرد، ?اهتمام و جدیت نسبت به دین? بوده است.
مظلومیت با همه بخش هاى زندگى صدیقه طاهره پیوند خورد، به ویژه حوادث دوران پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) که همچو تندبادى بر آن ?یاس نبى? وزید و منجر به شهادت دردناک و غم آور آن ?ریحانه رسول? گردید، اما همین مظلومیت هاى پیوسته نیز همگى یک جهت را نشان مى دهد و آن ?سوى دین دارى و پایدارى به پاى دین اصیل? است.
- ولادت حضرت فاطمه (س) با انزواى مادربزرگوارش ازسوى زنان قریش همراه شد. آنان به دلیل ازدواج حضرت خدیجه (س) با پیامبر اسلام (ص) با وى قطع رابطه کردند و حاضر نشدند در لحظات دشوار وضع حمل به یارى او بشتابند. بدین شکل زهراى اطهر (س) در فضایى آکنده از مظلومیت متولد شد. اما پیام این مظلومیت چیزى نبود جز ?دفاع از دین خدا و حمایت از رسول خدا محمد (ص)?
- کودکى فاطمه مرضیه (س) با دوره نخست تبلیغ دین در مکه توأم گردید. مشاهده پدر که به ضرب سنگباران زخمى شده یا شکمبه شتر بر سر و روى مبارکش ریخته اند، بخشى از سهم کودکى فاطمه (س) در رسالت دشوار رسول خدا محمد (ص) بود.
اوج این سختى، در سه ساله محاصره در شعب ابى طالب (ع) به وقوع پیوست. تلخ کامى هایى که با مرگ مادر عزیزش، تلخ تر شد. پیام این دوران نیز در پاسخ نبى اکرم (ص) به وعده هاى فریباى سران مکه جلوه مى نمود که فرمود: ?اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپم قراردهید تا امر رسالت الهى را وانهم، چنین نخواهم کرد.? و این درس بزرگ استقامت در دین بود.
- آغاز نوجوانى آن حضرت در مدینه با جنگ هاى پى درپى علیه مسلمانان همراه شد. عروس خانه امیرالمؤمنین علیه السلام در غیاب همسر خود که سردار بى بدیل سپاه اسلام بود، بارسنگین کارهاى خانه و رسیدگى به فرزندان خردسال را به دوش مى کشید. داستان دستان زهراى مرضیه (س) که از چرخاندن آسیاب سنگى زخم شده بود و چادر وصله دار حضرتش که سلمان را به گریه انداخت، همچنین ماجراى شبهاى خانه على علیه السلام که فرزندان کوچکش گرسنه سر بر بالین مى گذاشتند، گوشه هایى از درد و رنج نوعروس آسمانى اسلام است که همگى به پاى نهال نورس اسلام و براى جان گرفتن درخت رسالت بود.
- عزاى غمبار سیدالشهدا علیه السلام که بزرگترین مصیبت تاریخ بشر است، پیشاپیش خاندان نبوت را به استقبال خود برد.
براساس روایات معتبر، جبرئیل براى رسول خدا (ص) خبر از فرزندى آورد که خداوند متعال به زهراى اطهر (س) عطاخواهد کرد و امت او را به شهادت خواهند رساند.
حضرت فاطمه (س) خواست تا این تقدیر الهى تغییریابد. اما فرشته وحى مجدداً خبر آورد که پاداش این امر، استمرار امامت در نسل حسین علیه السلام خواهد بود. ادامه سلسله امامت یعنى به کمال رسیدن کار همه انبیاى گذشته.
سخن که بدین جا رسید حضرت فاطمه (س) این بار سنگین را پذیرفت. اندوه مظلومیت حسین علیه السلام حتى پیش از ولادت، قلب و جان بانوى بزرگ اسلام را آکند و تا آخرین مراحل حیات همراه ایشان بود چنان که در لحظات سراسر اندوه وداع آن حضرت با همسر مظلومش امیرالمؤمنین علیه السلام از آخرین وصایاى صدیقه طاهر ه این بود: ?... کشته دشمنان در کنار فرات را از یاد مبر.?
این همه اندوه فقط به پاى دین و براى حفظ آن.
- گذشته از جهت گیرى کلى در زندگانى حضرت زهرا (س)، تعالیم آن بانو نیز در جهت ترویج و تشویق ?اهتمام به دین? قرار داشت. امام عسگرى علیه السلام نقل مى فرماید: که روزى خانمى خدمت حضرت زهرا (س) آمد و سؤالاتى راجع به نماز پرسید. چون تعداد سؤالات زیاد و زمان طولانى شد، زن خجالت کشید و گفت: بس است دیگر زحمت نمى دهم.
بانوى اسلام فرمود: هرچه مى خواهى بپرس. آیا اگر کسى اجیر شود که بار سنگینى را به بام برساند و یکصدهزار دینار (طلا) اجرت دریافت کند این کار بر او سخت مى آید؟... من سزاوارترم که این کار برم گران نیاید. از پدرم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: دانشمندان شیعه ما در روز قیامت درحالى محشور مى شوند که به اندازه فهم و دانش و کوشش آنان در راه ارشاد بندگان، بر قامتشان خلعت هاى کرامت و بزرگوارى افکنده مى شود.
این نحوه برخورد بانوى بزرگ اسلام، نوعى ارائه الگوى عملى به پیروانش در جهت اهمیت دادن به فهم و پرسشگرى دین و فرهنگسازى دراین زمینه است.
در موردى دیگر حضرت زهرا (س) به خانمى حجت و استدلالى آموخت تا در بحث بر مبلغ معاندى پیروز شود.
زمانى که آن زن پس از غلبه بر مخالف، ابراز شادى زیادى نمود، حضرت به او فرمودند: شادى فرشتگان به واسطه غلبه تو بر آن زن بیش از سرور تو است و غصه شیطان و عوامل او به واسطه حزن آن زن معاند، بیش از غصه خود او است.
- ماجراهایى که پس از رحلت رسول خدا (ص) بر فاطمه مرضیه (س) گذشت و شدت حزن و اندوه آن گرامى در آن دوران به وصف نمى آید.
تعبیر خود ایشان در شعر منسوب به حضرتش این است: ?مصیبت هایى بر من فروریخت که اگر به روزها افکنده مى شد آنها را به شبهاى تاریک بدل مى نمود.?
آن بانو به موجب کلام امام صادق علیه السلام، پس از درگذشت پدر، دائماً اشکبار بود و پى در پى از شدت غصه از حال مى رفت و جسم مبارکش مستمراً تراشیده مى شد. اما آن ولى و حجت الهى به همه این اندوهها جهت الهى داد و همه را براى تقویت دین خدا و تحکیم موقعیت وصى و جانشین رسول خدا (ص) هزینه کرد و در کمال ماتم زدگى، مصائب خود را زمینه نهیب زدن بر مردمانى قرارداد که غفلت و مصلحت اندیشى دنیایى در خطر برگشت به جاهلیت قرارشان داده بود.
این چنین بود که زهراى اطهر (س) در چهره بزرگترین حامى و پیشواى مظلوم خویش ظاهر شد و سند حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن جناب را با خون خود مهر کرد و ابدیت بخشید.
حضرت فاطمه زهرا (س) در دوران کوتاه رحلت رسول خدا (ص) با شهادت خویش، یکبار به مسجد نبوى پاى گذاشت و خطبه خواند چنان که عظمت و هیبت کلام فاطمى ستونهاى مسجد و بلکه عرش الهى را به لرزه انداخت.
در شرایطى که جو سنگین حاکم بر مدینه نفس ها را در سینه ما خفه مى کرد، دختر پیامبر (ص) حقایق را در چهره مسلمانان نهیب زد: اى بندگان خدا شما پرچمداران امر و نهى و حاملان دین و وحى او هستید، شما امانتداران خدا بر خویشتن بوده و مأمور رسانیدن احکام دین او به ملل دیگر مى باشید...
به سوى شما از میان خودتان پیامبرى آمد که رنج و ناراحتى شما بر او دشوار بود و بر ایمان آوردن شما حرص مى ورزید و به مؤمنین دلسوز و مهربان بود...
و هنگامى که خداى تعالى خانه جاودانى انبیا و جایگاه برگزیدگان را براى پیغمبرش اختیارنمود، کینه هاى درونى و نفاق شما ظاهر گشت و جامه دین مندرس و فرسوده شد، گمراهان خاموش به سخن درآمدند و گمنامان فرومایه دعوى نبوغ کردند. شتر باطل گرایان به صدا درآمد و در صحن خانه هایتان جولان نمود. شیطان از کمینگاه خود درحالى که شما را به سوى خود مى خواند سرکشید و دید که چه زود دعوتش را پذیرفتید...
کجا مى روید در حالى که کتاب خدا پیش روى شما است. کتابى که مطالب و امورش هویدا و احکامش درخشان و نشانه هایش روشن و نواهیش آشکار و اوامرش واضح است و شما آن را پشت سر خود انداخته اید؟ آیا قصد اعراض از قرآن را دارید و یا به غیر قرآن مى خواهید داورى کنید و حکم غیر قرآن براى ستمکاران چه بد جزایى است! و هر که جز اسلام دین دیگرى اختیار کند از او پذیرفته نشود و در قیامت جزو زیانکاران خواهد بود. همه هستى و لحظه لحظه عمر حضرت فاطمه مرضیه (س) یک بانگ را تکرار مى کرد. فریاد اعتنا و توجه به دین خدا، آنچنان که خداوند خود خواسته و بدان امر فرموده: ?فریاد بیدار باش به مسلمانان که خط اصیل دین را گم نکنند? و این نهیب ها در دوران پررنج پس از پیامبر (ص) تا لحظه شهادت بانوى اسلام، به شکل فریادهاى اعلام مظلومیت على امیرالمؤمنین علیه السلام و یادآورى حق پایمال شده او که نشانه زیر پا نهادن دین خدا بود، درآمد.
باشد که ما به عنوان شیعیان فاطمه زهرا (س) و عزاداران مصائب او این پیام را دریابیم. به دین خدا اهتمام ورزیم و بکوشیم تا خط ولایت علوى علیه السلام را گم نکنیم.
این روزها روزهای فاطمه (س) و این شبها شبهای علی (ع)است.
با خودم می گویم چگونه در عمرهای کوتاه و در بهاره های محدود این
همه جوشش و شکوفایی واین همه زایش و باروری !!! جوشش که از مرز
قرن ها گذشته و از محدوده ی جغرافیا وتاریخ پر کشیده و حتی این دل خسته و
این کویر تشنه را در خود گرفته است.
این روزها روزهای فاطمه (س) واین شبها شبهای علی(ع) است بارها.باخود می گویم ((یک لحظه و این همه ارزش؟! نه سال و این همه استمرار؟!))
همین بلند گوهای دور وخسته می شنوم:(( فاطمه
ام ابیها)). و در جواب فرشته ها در مورد اصحاب کساء میشنوم :((هم فاطمه و
ابیها وبعلها وبنیها)). رسالت وولایت و امامت را فاطمه رابط است وپیوند.
اگر بیشتر گوش بدهیم میتوانیم صدای حزن آلود علی (ع) را از مد ینه ی
رسول بشنویم که باچشم اشک ونوای غربت میگوید:((اما حزنی فسمد واما
لیلی فمسهد)). راستی این فاطمه(س)در کجا ا یستاده که علی(ع) این گونه ازاو
میگوید؟ این چه انس عمیقی است که این گونه حزن سرمد می آورد؟ این چه
خورشید در خاک نشسته ای که این گونه شام دیجور به دنبال می کشد ؟
من از فرزندان فاطمه (س) می پرسم؟
بگذار تا تمامی سوالم را بگویم که من همین سوال را در مورد مادر
فاطمه (س) خدیجه کبری هم داشته ام. خدیجه چه کرده که این گونه در دل
رسول (ص) نشسته تا آنجاکه عایشه حتی پس از مرگ بر او حسادت می برد؟
این همه ارزش آیا از معرفت وشناخت و یا عشق و ایمان و یا عمل و تقوا
از کدامین ریشه سر بر گرفته ؟
ریشه ها را باید در جایی دیگر جست . چون حتی تقوا توشه ی راه است
و توشه برای رفتن کافی نیست . و همان طور که گذشته حتی عصمت کفاف
این مقصد بلند و راه دراز را نمی دهد و تحلیلی دیگر می خواهد.
راستی در او چه در خششی است که تا امروز در چشم ها و
دل های ما نشسته است و راه ها را نشانه می زند...
بارها رنج ها را شمرده ام
اما رنج تو را فقط پس از تولد تمامی وارثان زمین میتوان شمرد .
......
مرا که رنج حقیری به زمین می دوخت
و شادی نادانی به آسمان می کشید
تو در دامنی پروریدی که حلم و هدایت را پرورید.
و فریاد روشن و پیام تها جم را.
.....
از چشمه سار دست های مهربان تو
مرگ هم آب زندگی می نوشد....
یا فاطمه اغیثینی استادعلی صفای حایری
ظاهرش سرد و بی تفاوت به نظر می رسید . سرش رو پائین انداخته بود و در امتداد خط مستقیم نوک کفشش راه می رفت . آروم به نظر میومد و به کسی کاری نداشت . سگرمه هاش کمی توهم بود که نشون از تفکر داشت . هر چند وقت یکبار عرق روپیشو نیشو با دستاش پاک می کرد . هوا گرم بود . همچنان قدم می زد گاهی هم از زیر سایه خنک درخت ها رد می شد ولی چنان سرد بود که انگار محتاج خنکای سایه نیست . موهای نیمه پریشون و ژلی که برای خالی نبودن عریضه زده شده ، پیراهنی که گاهی روشلوار بود و گاهی تو شلوار ، صورتی که بعضی وقت ها صاف بود و بعضی اوقات می شد کبریتو روش روشن کرد ، کفش هائی که معلومه با حواس پرتی واکس خوردن و چشمائیکه مخاطبینش موزائیکها ، چمن ، آسفالت یا چاله های حیاط دانشگاه بود . خلاصه خیلی وقت ها سوژه ی خنده های زیره به زیره ی دخترا بود و هدف نگاههای ترحم یا تمسخر آمیز پسرا غرق فکر بود ، اما نجات غریقی توکار نبود ، فریادی هم نمی زد . به نظر می رسید داره شنیده هاش رو حلاجی می کند یا در حال نشخوار فکری ذهنیاتش .
دغدغه هاش ، دغدغه های معمول و متداول همه نبود . زیاد هم استثنایی نبود . یه بار که می خواست یه استراحتی به ذهنش بده تو سلف سرویس باهام صحبت کرده بود . نمی دونم چرا با من ؟ شاید بخاطر اینکه هم رشته بودیم ، یا آنقدر خسته و پر شده بود که فقط می خواست حرف بزنه یا شاید بخاطر اینکه من ریش دارم !
خیلی عادی شروع کرد :
- سلام ـسلام
-رشته ات چیه ؟ - علوم
- ورودی ؟ - 83
ـ شماچی؟ ـمنم علومم
…
کمی فکر کرده و گفت : چرا علوم ؟ منم خواستم یک کمی صمیمی تر شم گفتم : پس چند تا ؟ با لبخند زورکی خودش بهم فهموند که تیکم خیلی یخ بود . میمیک جدی گرفتم و گفتم : چون بهش علاقه دارم فکر می کنم از بین کاردانی ها بهترینه . گفت : چرا کاردانی ها ، گفتم ، خب چون وسع رتبه ام نمی رسید . گفت : پس اگه رتبت خوب بود حتماً پزشکی می خوندی ؟ گفتم : مسلماً همین طوره – گفت چرا ؟ چون ، چون رتبه م بالا بوده ، کلاس اجتماعی و درآمد پزشکی هم خوبه و . . .
گفت:پس انتخاب ، انتخاب آزادانه ی خودت نیست گفتم : چطور مگه ؟ گفت : رشته ی علوم رو جامعه برات انتخاب کرده ، یا اهمال و سستی خودت . توضیح بیشتر خواستم گفت : من از بچه های مهندسی برق دانشگاه شریف هم پرسیدم چرا برق ؟ اکثراً گفتند : چون رتبمون خوب بود . بهترین رشته هم تو این دانشگاه برقه اومدیم و مشغول شدیم . کمی فکر کردم و گفتم : خوب ؟ گفت : بعضی هاشون هم گفتند چون با کلاسه ، برد اجتماعی داره و . . .
یه سؤال ازت بپرسم راستش رو می گی ؟ شونه ها مو بالا دادم و گفتم : البته . اگر مرده شوری بهترین رتبه ی تو دانشگاه بود و ازکلاس اجتماعی بالائی هم برخوردار بود و درآمدش هم خوب بود قاعدتاً باید سعی می کردی مرده شوری بخونی . درسته ؟
یخ زدم . کمی فکر کردم و با لبخندی گفتم : شاید ، نمی دونم . گفت : مشکل همین جاست . ما چرا اینقدر تو انتخاب هامون تحت تاثیر جو جامعه ایم چرا نمی شه تو یکی از انتخاب هامون اقلاً 80 درصد خودمون سهیم باشیم . توی کیفش دست برد و یه پاکت سیگار درآورد ، سیگار و رولبش گذاشت، فندکو روشن کرد و . . . با اولین پوک گفت : همین سیگار هم این روزگار به من تحمیل کرده اگه توی خانواده ی مرفه و بی دغدغه زندگی می کردم ، شاید نمی کشیدمش . متاسفانه لباسهامون هم به خاطر مد جامعه می پوشیم . یه مثال جالب بزنم مثلاً اگر عبا و قبا و و لباده و کلاه تو این جامعه عرف بود ، کی شلوار لی می پوشید ؟ یا حتی کت و شلوار ؟! ما تو انتخاب هامون 100 سهیم نیستیم
لحنش اصلاً به کسانیکه قصد سخنرانی یا خود نمائی اجتماعی دارند نمی خورد . . معلوم بود که از همین دغدغه ها رنج می بره اون به نوعی می خواست بدونه چرا نمی تونه خلاف جهت آب شنا کنه ؟ اصلاً این کار امکان پذیر هست یا نه ؟ اصلاً کسی تا حالااین کارو کرده ؟ )رشته فکرمو پاره کرد : - آقای . . . – بله ؟ - چرا تو مسلمون شدی ؟( توفکر رفتم می دونستم نسنجیده نباید جواب داد . نامردی کردم و سؤالشو با سؤال جواب دادم ): شما چی فکر می کنی ؟ گفت نمی دونم فقط می دونم اگه تویه کشور اروپائی و غربی بدنیا میومدی معلوم نبود الان مسلمان باشی یا نه ؟ بازم جامعه برات تصمیم گرفته و چه تصمیم مهمی ؟!! (خیلی خوشم آمد فهمیدم آدم اهل فکریه . ظاهرش سرد و بی تفاوت نشون میداد ولی باطنش از بی تفاوتی های اطرافیان نسبت به انتخاب هاشون رنج می برد . شاید فکر می کرد که همه خوابند و اون کمی بیدار شده . ولی چون دلیلی برای بیدار موندن نداشت سعی در بیداری دیگران هم نمی کرد .
صادق خوندی ؟
- آره
ـ چرا می گه در زندگی زخم هائی هست که مثل خوره روح انسان رادر انزوا می خورد ؟
من فکر می کنم یکی از همین زخم ها ، زخم انتخاب باشه . انتخابی که همیشه با جبر و اجبار همراه بوده و هست . همش دیگران و اجتماع و شرایط برات تصمیم می گیرند و تو در کمال اهمال و سستی می پذیری و در راستای همین انتخاب اجباری سختی و رنج می کشی، عمرت رو می گذاری و در همین سختی می میری . مگه غیر ازینه ؟( حالا می دونستم دردش چیه ولی چون غیر قابل پیش بینی بود ؛ برای جواب دادن کمی پام می لرزید می خواستم بیشتر حرف بزنه و هر چی می خواد بگه ). گفتم : نمی دونم شاید گفت : اصلاً از خدا بی رودربایستی ترکه نداریم ، یه جا می گه "خلق الانسان فی کبد" ((انسان را در رنج و سختی آفریدیم ))و یه جای می گه : « ان الانسان لفی خسر » ((بدرستیکه انسان در زیان است )).
(فهمیدم خیلی حرف ها واسه گفتن داره و همشون هم از همین یک کلمه ناشی می شه : انتخاب . حالتش مقدس بود ، چون خیلی فکر می کرد . می شه گفت به یه حالتی نزدیک به پوچی رسیده بود ، یا شاید هم سر دوراهی گیر کرده بود . و حالا وقتش بود که کاملاً بیدار بشه ولی من آدمش نبودم راه داشت ولی . . . لازمه رسیدن به آگاهیش هم همین حالتش بود آروم بلند شد و پاکت سیگار تو کیفش گذاشت حلبی مخصوص غذاشو برداشت و توی چهار چرخ مخصوص قرار داد . اومد و دستش رو روشونم گذاشت و گفت : ببخشید خسته ت کردم . فعلاً واز کنارم رد شد : گفتم : استفاده کردم یا علی . از پنجره ی سلف نگاش می کردم سرش رو پائین انداخته بود و زیر آفتاب رها و بی روح قدم می زد . انگار به دنبال سایه ش می رفت . ظهر بود و هوا همچنان گرم ، بهش خیره شده بودم . انگار می خواست با تمام وجود فریاد بزنه :
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده .
نظر شما چیه ؟ بهش فکر کنین ، نظرتونو دوست داریم چه حامی ، چه مخالف ، چه منتقد
سعید رهامی
به نام خداوندی که هرچه داریم از اوست / از فقدان خوشی تا نهایت خوشبختی
دربارة رابطه دین با سیاست بحث های فراوانی شده است . در کشور خودمان و سایر کشورهای اسلامی و کشورهای غربی این نظریه ها کاملاً متفاوت است . اما اگرهمة این نظرات متفاوت را بر روی یک راستا در نظر بگیریم در یک قطب آن « نظریه جدایی دین از سیاست » و در قطب مخالف آن « نظریه دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت » قرار می گیرد . البته نظرهای متفاوتی باز مابین این دو طیف وجود دارد . نظریه جدایی دین از سیاست در محافل علمی و ادبیات امروز مغمولاً با عنوان سکولاریزم یا سکولاریسم طرح می شود که ما این واژه را با معنای جدایی دین از سیاست به کار می بریم .
جدایی دین از سیاست ( سکولاریزم ) به این معنی است که حوزه و قلمرو هر یک از دین و سیاست با یکدیگر متفاوت است و « هیچ کدام از آن ها نباید در امور به قلمرو دیگری دخالت کند » . و با به عبارت دیگر « هیچ یک از دین و سیاست در قلمرو دیگری دخالت نمی کند » . افرادی که به تعابیر علمی و فنی آشنایی دارند روشن است که تعبیر اول از مقولة مفاهیم ارزشی ( باید ها و نباید ها ) و تعبیر دوم از مقولة مفاهیم معرفت شناسی ( هست و نیست ها ) است .
براساس همچنین نظریه هایی اصولاً دین و سیاست مانند خطوط موازی هستند که هیچ نقطه تلاقی با هم ندارند و مسیر ها جدا است و هر یک به نهالیت و پایانی غیر از آنچه که مقصد دیگری است ، ختم می شود .
داستان سکولاریسم از اروپا آن هم اروپای قزون وسطی سرچشمه می گیرد ولی باید ریشه های آن را در این دوران و دوران تسلط کلیسا بر همة شئون اروپا جست و جو کرد . کلیسا در این دوران به دو دسته کلیسا تقسیم می شد :
کلیسای روم شرقی ( عمدتاً در ترکیه فعلی مرکزیت داشت ) و کلیسای روم غربی ( که مرکز کلیسای کلترلیک روم غربی در کشور فعلی ایتالیا ) .
این دوران دوران قدرت پاپ ها بود و این در حالی بود که کلیسا و مسیحیت در آن دوران درون مایة علمی و دینی قوی نداشت و داشته هایش را از دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه به عاریت گرفته بود وجود از درون مایه اصیل و محکمی برخوردار نبود . تا اینکه در این دستگاه عریض و طویل با آن وسعتی که یافته بود و از آن طرف هم ضعف و فقر بنیان علمی و مبانی تئوریک هجوم آورده بود . به تدریج فشادهایی پیدا شد و موجب حرکت هایی علیه دشتگاه پاپ و کلیسای کاتولیک گردید . افرادی نظیر مارتین لوتر ( بنیان گذار فرقة پروتستات در مسیحیت ) از درون تشکیلات خود کلیسا در پی ایجاد اصلاحاتی در تعالیم مسیحیت بر آمدند و در کنار بقیة محرک های اصلاح طلب فعالیت های سیاسی را شروع کردند . که مجموع این محرک ها همراه با حرکاتشان منجر به شکل گیری نهضت بزرگی بر علیه پاپ شد و سرانجام به رنسانس منتهی شد . یکی از مهمترین نتیجه های رنسانس که روحانیون کلیساها هم آن را قبول کردند این بود که :
آن چه کلیسای کاتولیک تا آن زمان ترویج و عمل کرده انحراف از تعالیم مسیحیت بوده و مسیحیت اصیل ، دینی است که در آن حکومت نباشد و به کار سیاست نپردازد و تنها به تقویت رابطة انسان با خدای خودش در داخل کلیسا محدود شود .
محورهای عمدة تعالیم در کلیسا عبارت از خدا ، آسمان ، ملکوت بودند . بنابراین تصمیم بر این شد که به جای این تعالیم که عوامل ترمز دهنده و مصیبت طا جامعه بودند تعالیم و شعار های دیگری را مطرح کنند به این ترتیب که به جای خدا می گوییم انسان و به جای آسمان می گوییم زمین و به جــای ملکوت هم زندگی را قرار می دهیم . به این شــــرح بود که شعار « خدا ، آسمان ، ملکوت » جای خود را به سه محور دیگر یعنی انسان ، زمین ، زندگی دارد و حساب دین و دین داری را از مسائل به قولی مهم زندگی را جدا کرد و می گفتند که باید مسائل زندگی ، دنیایی و در زمین حل شود نه اینکه برای حل آن شراغ خدا و ملکوت برویم . به همین دلیل این گرایش به نام سکولاریزم ، یعنی این جهانی و دنیایی معروف است و براساس این چنین تفکراتی بود که گفته شد که اگر خدایی و دینی هست و کسی هم به آن اعتقاد دارد باید خودش بداند و خدای خودش و نباید به اجتماع و کارهای اجتماعی ربطی پیدا کند جای دین در کلیسا است . دینت یک حوزه خاص دارد و سیاست حوزة دیگر . سیاست تدبیر امور جامعه است دین یک رابطه شخصی بین خدا و انسان . به این ترتیب در اروپا و مخصوصاً مسیحیت رابطة دین و سیاست از هم بریده شد و میان آن ها مرزی ایجاد کرد در یک طرف مسائل شخصی و در طرف دیگر مسائل اجتماعی را قرار دادند . البته به تدریج پارا از این هم فراتر گذاشتند و گفتند که دین یک مسالة ذوقی است و نظیر مسائل ادبی و شعر و شاعری است . همان گونه که شاعر می گوید ای ماه من ، واین یک چیز شخصی و سلیقه ای است . در صورتی که هر چقدر ماه را صدا کنی ماه نمی شنود و این سخنان صرفاً هیجانات روحی و عاطفی را بیان می کند و وقتی فردی هم با گریه و اشک و ناله به گوشه ای پناه می برد و می گوید فدای من . . . نیز همین طور است و معلوم نیست خدایی باشد یا نه نباشد . و خلاصه اینکه انسان باید کار کند و پول دربیاورد و زندگی و تفریح کند و حکومت تشکیل بدهد و قانون وضع کند ربطی به دین ندارد و این واقعیت است اما در واقع این طرز تفکر تقریباً همسو با فلسفة پوزیتیوسیم ( اثبات گرایی ، عینی گرایی ) است که پس از رنشانس بود که در غرب پیدا شد و یا طلوع کرد . که در آن معتقدان عقیدشان بر این است که آنچه را که لمس می کنیم و می بینیم واقعیت دارد و باید دبارة آن فکر کرد و برای آن برنامه ریزی کنیم اما خدا و ملکوت را کسی ندیده و تجربه در نیامده اند پس نباید آن ها را جدی گرفت . با گذشت زمان و اختلاط فرهنگ های مختلف گرایش سکولاریسم در بین علمای کشورهای اسلامی ترویج یافت و این سوال برای این روشنفکران مطرح شد که چرا اسلام مثل مسیحیت نباشد ؟ چه اسلام هم دین است و دین رابطة بین خدا و انشان پس نباید کاری با زندگی اجتماعی مردم داشته باشد و همة تفسیرهایی که در مورد مسیحیت شد یکبار دیگر اما این بار در مورد دین اسلام تکرار شد . بعد از پیروزی انقلاب هم هدفمان این تفکرات ادامه یافت و عده ای که بقول خودشان برای سربلندی اسلام ( البته ریاکارانه) می گفتند و الان هم می گویند که ( چرا شما دین را با سیاستتان مخلوط کرده و پایه حکومت قرار داده اید ؟ این اشتباه ایت و دقیقاً مثل کار کلیسا کاتولیک است و شکست می خورد و آزموده را آزمودن خطاست ) و این کار را انجام ندهید تنها برای نجات دین تا تمام خرابی ها و نابسامانی های آینده به حساب دین مقام تمام نشود . همین .
پس برای حفظ دین ، اسلام و قرآن و حفظ آبرو و قداست روحانیون مقولة دین را از سیاست جدا کرده و دین را از صحنة سیاست کگنار بگذارید و سیاست را تنها به سیاست مداران واگذارید نه به روحانیون تا با دخالت های ناشیانة خود در امور سیاسی کارها را خراب نکنند پس باید به جای تفسیرهای قدیمی و دورة سیاست عین دیانت و دیانت عین سیاست ، تفسیرهای جدیدتر و یک پروتسانیم اسلامی و مارتین موتر مسلمان لازم است در غیر این صورت دین تا چندی دیگر به کلی از بین می رود .
به هر حال گرایش های سکولاریستی در برخی کشورهای اسلامی نظیر ترکیه بدان جا پیش رفته که قانون اساسی آن ها نظام لائیک را پذیرفته و یک کارمند مسلمان در ادارات دولتی ترکیه حق ندارند اسمی از دین و اسلام ببرد و شعار و علامتی از دین را به همراه داشته باشد . حتی پوشیدن لباس روحانی در ترکیه جرم است و اگر کسی را بببینند که لباس روحانی پوشیده یا دستمال و شالی شبیه عمامه بر سردارد . پلیس او را دستگیر می کند . این وضع امروز کشوری است که در گذشته ای نه چندان دور مرکز خلافت بزرگ اسلامی و دولت عثمانی بود .
شهلا سلیمان پور
زبان را نگهدار از کلامی که تو را در آن چاره است، بخصوص وقتی که شنونده تحمل شنیدن سخن صواب ندارد و باتو همراهی نکند چیزی بگو که ارزش آن بیش از خاموشی باشد.
« امام صادق»
قال الله عزوجل لموسی: « یا موسی! احفظ وصیتی لک بأربعه أشیاء، أولهن؛ ما دمت لا تری ذنو بک تغفر فلا تشتعل بعیوب غیرک، و الثانیه: ما دقت لا تری کنوزی…قد نفذت فلا تغم برزقک. و الثالثه: ما دمت لا تری ذوال ملکی… فلا ترج احداً غیری…. و الرابعه: ما دمت لا تسری الشیطان میتاً فلا تأمن مکره.»
خداوند عزوجل به موسی علیه السلام فرمود: ای موسی! سفارش مرا دربارة چهار چیز به یاد بسپار، نخستین آنها، آن که تا به یقین نرسیدهای که گناهانت آمرزیده است. به عیب های دیگران نپرداز. دوم آن که تا یقین نکردی که گنجهای من به پایان رسیده است، غصة روزیات را مخور و سوم آن که تا به نابودی فرمانروایی من یقین نکردی، از کسی غیر از من امیدوار، و چهارم این که تا شیطان را مرده نبینی، از مکر و حیلة او ایمن مباش.»
«الخصال ص217